در بیشتر افراد با افزایش سن، خال های تیره رنگی بر روی پوست بخصوص در قسمت هایی که در معرض تابش نور خورشید هستند مثل پشت دست ها و صورت، ظاهر می شوند.
در بعضی افراد بعد از بارداری یا در آسیب هایی مثل گزیدن حشره، خراش پوست یا بریدن آن، این خال ها بوجود می آیند.
اگر شما دارای خال های تیره ای بر روی پوست خود هستید، حتماً به یک متخصص پوست ماهر مراجعه کنید تا مطمئن شوید، این خال ها خطری برای شما ندارند و می توانید آنها را از بین ببرید.
اگر دوست ندارید این خال ها دیده شوند، می توانید با مراجعه به متخصص پوست و با استفاده از روش مناسبی آنها را از روی پوست خود بردارید.
اگر پزشک تشخیص داد که پوست شما مشکلی ندارد، شاید یکی از روش های زیر را برای از بین بردن خال ها استفاده کند :
1- سوزاندن خال ها با لیزر یا الکترولیز
2- فریز کردن آنها با نیتروژن مایع
3- استفاده از اسیدهای مختلف تحت نظر پزشک
4- پاک کردن آنها از سطح پوست
فیلسوفی همراه با شاگردانش در حال قدم زدن در یک جنگل بودند و درباره ی اهمیت ملاقات های غیرمنتظره گفتگو می کردند. بر طبق گفته های "استاد" تمامی چیز هایی که در مقابل ما قرار دارند به ما "فرصت یادگیری" و یا "آموزش دادن" را می دهند. در این لحظه بود که به درگاه و دروازه محلی رسیدند که علیرغم آنکه در مکان بسیار مناسب واقع شده بود، ولی ظاهری بسیار حقیرانه داشت. شاگرد گفت: "این مکان را ببینید. شما حق داشتید. من در اینجا این را آموختم که بسیاری از مردم، در بهشت بسر می بردند، اما متوجه آن نیستند و همچنان در شرایطی بسیار بد و محقرانه زندگی می کنند."
"استاد" گفت: "من گفتم "آموختن" و "آموزش" دادن مشاهده امری که اتفاق می افتد، کافی نمی باشد بایستی دلایل را بررسی کرد پس فقط وقتی این دنیا را درک می کنیم که متوجه علت هایش بشویم. سپس در آن خانه را زدند و مورد استقبال ساکنان آن قرار گرفتند. یک زوج و سه فرزند با لباسهای پاره و کثیف. "استاد" خطاب به پدر خانواده گفت: "شما در اینجا در میان جنگل زندگی می کنید، در این اطراف هیچ گونه کسب و تجارتی وجود ندارد؟ چگونه به زندگی خود ادامه می دهید؟"
آن مرد نیز در "آرامش" کامل پاسخ داد: "دوست من، ما در اینجا ماده گاوی داریم که همه روزه، چند لیتر شیر به ما می دهد. یک بخش از محصول را یا می فروشیم و یا در شهر همسایه با دیگر مواد غذایی معاوضه می کنیم. با بخش دیگر اقدام به تولید پنیر، کره و یا خامه برای مصرف شخصی خود می کنیم. و به این ترتیب به زندگی خود ادامه می دهیم.
"استاد" فیلسوف از بابت این اطلاعات تشکر کرد و برای چند لحظه به تماشای آن مکان پرداخت و از آنجا خارج شد. در میان راه، رو به شاگرد کرد و گفت: "آن ماده گاو را از آنها دزدیده و از بالای آن صخره روبرویی به پایین پرت کن!"
شاگرد گفت : اما این کار صحیحی بنظر نمی رسد، آن حیوان تنها راه امرار معاش آن خانواده است.
و فیلسوف نیز ساکت ماند ... آن جوان بدون آنکه هیچ راه دیگری داشته باشد، همان کاری را کرد که به او دستور داده شده بود و آن گاو نیز در آن حادثه مرد. این صحنه در ذهن آن جوان باقی ماند و پس از سالها، زمانی که دیگر یک بازرگان موفق شده بود، تصمیم گرفت تا به همان خانه بازگشته و با شرح ما وقع، از آن خانواده تقاضای "بخشش" و به ایشان کمک مالی نماید.
اما چیزی که باعث تعجبش شد این بود که آن منطقه تبدیل به یک مکان زیبا شده بود با درختانی شکوفه کرده، ماشینی که در گاراژ پارک شده و تعدادی کودک که در باغچه خانه مشغول بازی بودند. با تصور این مطلب که آن خانواده برای بقای خود مجبور به فروش آنجا شده اند، مایوس و ناامید گردید. ناگهان غریبه ای را دید و از او سوال کرد: "آن خانواده که در حدود 10 سال قبل اینجا زندگی می کردند کجا رفتند؟" جوابی که دریافت کرد، این بود: "آنها همچنان صاحب این مکان هستند."
مرد، وحشت زده و سراسیمه و دوان دوان وارد خانه شد. صاحب خانه او را شناخت و از احوالات "استاد" فیلسوفش پرسید. اما جوان مشتاقانه در پی آن بود که بداند چگونه ایشان موفق به بهبود وضعیت آن مکان و زندگی به آن خوبی شده اند.
آن مرد گفت: "ما دارای یک گاو بودیم، اما وی از صخره پرت شد و مرد. در این صورت بود که برای تامین معاش خانواده ام مجبور به کاشت سبزیجات و حبوبات شدم. گیاهان و نباتات با تاخیر رشد کردند و مجبور به بریدن مجدد درختان شدم و پس از آن به فکر خرید چرخ نخ ریسی افتادم و با آن بود که به یاد لباس بچه هایم افتادم و با خود همچنین فکر کردم که شاید بتوانم پنبه هم بکارم. به این ترتیب یکسال سخت گذشت، اما وقتی خرمن محصولات رسید، من در حال فروش و صدور حبوبات، پنبه و سبزیجات معطر بودم. هرگز به این موضوع فکر نکرده بودم که همه قدرت و پتانسیل من در این نکته خلاصه می شد که: چه خوب شد آن گاو مرد."
در قسمت قبل گفتیم که امروزه نحوه انتخاب همسر مخصوصاً در شهرهای بزرگ به تدریج در حال تغییر است و با مرور زمان نقش خانوادهها در انتخاب همسر برای فرزندانشان کاهش میابد. بعضی از پسرها میگویند ترجیح میدهند با چند دختر، دوست شوند تا با شناخت هر کدام از آنها یکی را برای ازدواج انتخاب کنند. بعضی از دخترها هم همین ادعا را دارند. بعضی از دخترها و پسرها هم وقتی چنین رفاقتهایی برقرار میکنند برای توجیه کارشان مدعی میشوند قصد ازدواج دارند و دنبال شخص مناسب و دلخواه شان برای وصلت هستند.
برای بررسی و ارزیابی منافع و مضرات روحی و روانی و اجتماعی دوستی دخترها و پسرها با هم، بهتر است یکبار فرایند این دوستیها را بررسی کنیم. البته ما در اینجا به جنبههای شرعی و حلال و حرام این موضع نمیپردازیم و فقط از ابعاد فردی و روحی چنین رفاقتهایی را تحلیل خواهیم کرد. البته فراموش نکنید که تعداد زیادی از دخترها و پسرها. هرگز چنین ارتباطات و دوستیهایی را تجربه نمیکنند.
برقراری اولین ارتباط با جنس مخالف، به نحوی که براساس عرف جامعه به این ارتباط ، داشتن «دوست دختر» یا «دوست پسر» گفته شود ، سن و سال مشخص ندارد. چون برقراری این ارتباط یک فرایند فیزیولوژیک مثل بلوغ نیست که بتوان گفت حدوداً در چه سنی اتفاق میافتد. آنچه در این مورد میتواند بسیار تأثیرگذار باشد نوع تربیت خانوادگی، میزان پایبندی به اصول اخلاقی و مذهبی، محدوده نظارت خانوادهها بر فرزندان، مقدار تحریک شدن غریزه جنسی، رفتار و اعمال دوستان و اطرافیان، تعداد برخوردهای روزانه با جنس مخالف آماده برای برقراری ارتباط و شرایط اجتماع و نوع نگاه جامعه به این موضوع است.
انگلیسیها پس از جنگ جهانی اول به این نتیجه رسیدند که جهت دستیابی بیشتر به منابع ایران، به ناچار باید کودتایی در ایران انجام دهند تا حکومت سرسپردهای را بر سر کار آورند. در این راستا آنان دو مهره وابسته سیاسی و نظامی نیاز داشتند که از این میان سیدضیاءالدین طباطبایی را به عنوان چهره سیاسی، و رضاخان پهلوی را به عنوان چهره نظامی برگزیدند. قبل از کودتا، رضاخان توافق کرد که پس از فتح تهران توسط نیروهای قزاق، مقام نخستوزیری به سیدضیاءالدین سپرده شود. سرانجام در اوایل اسفند 1299ش، قوای قزاق به فرماندهی رضا خان از قزوین به سوی تهران حرکت کردند و بدون هیچگونه مشکل جدی، در سوم اسفند، تهران را تصرف نمودند. احمدشاه قاجار از روی ترس و ناچاری، بدون هیچ واکنش جدی، رضاخان را به عنوان فرمانده کل قوا و همدست وی، سیدضیاءالدین طباطبایی را به سمت نخست وزیری منصوب کرد. در این میان رضاخان به دلیل فرمانبرداری از دولت انگلیس و نیز سرکوب جنبشهای آزادیخواهانه مردم ایران، به عنوان عاملی جهت تمرکز قدرت در کشور و حفظ منافع نامشروع انگلیس، مورد حمایت شدید این کشور بود. چهار سال بعد، رضاخان به پادشاهی ایران رسید و تا سال 1320 ش، مستبدانه از منافع انگلیس در ایران حمایت و حراست کرد. اما در جریان جنگ جهانی دوم، به دلیل گرایش رضاخان به آلمان، انگلیس وی را از پادشاهی خلع و تبعید کرد.