پولساز ترین های سال 86
به گزارش «شفاف» در این گزارش با اشاره به اینکه در سال86 رضا عطاران، محمدرضا گلزار، نیوشا ضیغمی ، باران کوثری، امین حیایی، اکبر عبدی و مهناز افشار به عنوان ستارههای پولساز اکران 86 شناخته شدند، می نویسد: برای گفتن اینکه مهران مدیری نفر اول این فهرست است، نیازی به عملیات ریاضی و آماری آنچنانی نیست چون هر دو فیلمی که از او اکران شد فروش خیره کنندهای داشتند. اتفاقا میشود گفت خیلیها فقط برای دیدن «مهران مدیری» با آن گریم و لحن متفاوت به دیدن «همیشه پای یک زن در میان است» رفتند و بازی روان و شیرینش بود که مخاطب را به سالنهای نمایش دهنده «دایره زنگی» کشاند.
به هرحال این کارگردان- بازیگر طناز با فروش متوسط بیش از 95/1 میلیارد تومان برای هر فیلمش پولسازترین بازیگر تلویزیونی سینما در سال گذشته بود. اتفاقا نفر دوم این فهرست هم یک چهره محبوب تلویزیونی است؛ «جواد رضویان» که اگر همزمان چند فیلم هم در اکران داشته باشد، به هیچ کدام لطمه گیشهای نمیخورد. (مطلبی که با اکران همزمان «دلداده» و «10 رقمی» تأیید شد).
رضویان سال پیش سه فیلم روی پرده داشت که همه میلیاردی شدند و حضور وی تاثیری مستقیم در این فروشهای رویایی داشت. متوسط فروش هر فیلم او کمی بیش از 55/1 میلیارد تومان بود.
نفر سوم و چهارم بازیگران پرفروش، اما ستارههایی نیستند که مخاطب به صرف حضور آنها روانه سینما شود، اما به هر حال نقشهای مکملی که در پرفروشهای 87 (بویژه دایره زنگی) بازی کردند، باعث شد نامشان در این فهرست درج شود؛ «بهاره رهنما» و «نیما شاهرخ شاهی».
البته باز تماشاچی تصورات تلویزیونی از رهنما دارد اما مطمئناً برای خیلی از سینماروها هنوز شاهرخ شاهی (که اتفاقا سال 86 فیلم پرفروش «پارک وی» را روی پرده داشت) شناخته شده نیست. متوسط فروش فیلمهای این دو نفر حدود 5/1 میلیارد تومان بوده است.
«مهناز افشار» هم کماکان سالی دو، سه فیلم نمایش داده شده پرمخاطب دارد؛ وی در سال 87 هم با «انعکاس» و «دعوت»، جایگاه خود را در بین ستارگان معدود سینمای ایران حفظ کرد. او حالا انتخابهای درستتر و بازیهای به مراتب بهتری هم دارد و همین امر بسیاری را (علاوه بر تهیهکنندگان!) به آینده هنریاش امیدوار کرده است.
متوسط فروش فیلمهای افشار در سال پیش 3/1 میلیارد تومان بود. «گوهر خیراندیش» هم با بازی در 3 فیلم پرمخاطب سال و متوسط فروشی کمتر، رده بعدی را دارد با این تفاوت که نام او مثل مهناز افشار کسی را به سینما نمیکشاند و او بیشتر مکمل فوقالعادهای است بر ستارگان پولساز.
به گزارش شفاف اما نامهای بعدی این فهرست هر کدام به نوعی سرشناسند؛ «امین حیایی» بازیگری که در چند سال اخیر بلااستثنا فیلمهای پرفروشی داشته و نامش در بهترین جای فهرست ستارههای سودآور قرار گرفته است. حتی آنها که پیشبینی میکردند چهره حیایی برای مخاطب تکراری شود هم در اشتباه بودند چون نام او هنوز مخاطب را به سینما میکشاند
حیایی سال 87 سه فیلم در اکران داشت که متوسط فروش 2/1 میلیارد تومان را برای او رقم زد. (البته اگر «ستاره میشود» در زمان بهتر و با تبلیغات بیشتری اکران میشد این رقم خیلی بیشتر از اینها میشد.) بعید است حالاحالاها تهیهکنندگان از این معدن گنج دست بکشند.
اما سال گذشته بهترین سال سینمایی «رضا کیانیان» از نظر گیشه بود. نقشآفرینی متفاوت در «همیشه پای یک زن در میان است» برای او که تاکنون توانمندیهای فوقالعادهاش را در عرصههای جدیتر سینما آزموده بود، کفایت میکرد تا نامش بار دیگر بر سر زبانها بیفتد. هر چند نقش کوتاهش در «سه زن» بسیاری را خوش نیامد اما در مجموع فروش بالای فیلم کمال تبریزی، متوسط فروش 2/1 میلیاردی را برایش رقم زد.
«گلشیفته فراهانی» هم به خاطر همین فیلم و البته به لحاظ شکست تجاری دیوار متوسط فروش 1/1 میلیاردی در سال گذشته داشت، درست شبیه «آناهیتا نعمتی» که او هم به خاطر «زن دوم» و حضور کوتاهش در «دعوت» برای اولین بار به باشگاه میلیاردیها پیوست.
«محمدرضا شریفی نیا» هم که این روزها به تعبیر خودش «آچار فرانسه» سینمای ایران شده و اگر فیلمی بدون او تولید شود باید تعجب کرد، را نباید در این فهرست، فراموش کرد. او سال گذشته نیز سال خوبی را با نمایش 4 فیلم داشت که متوسط فروش هر فیلمش هم همان 1/1 میلیارد تومان بود.
«باران کوثری» اما برخلاف دیگر همسلکان خود شکست تلخی را با اکران «کتونی سفید» تجربه کرد و نتوانست کارنامه موفقی را در اکران 87 به نام خود به ثبت برساند. او با همان «دایره زنگی» و فروش متوسط کمتر از یک میلیارد تومان سال را به پایان برد.
اما 87 سال خوبی برای «نیکی کریمی» بود. او که پس از تمرکز روی کارگردانی و ترجمه و نوشتن و البته حضور در فستیوالهای خارجی، بازیگری را جدیتر ادامه داد و مورد توجه مخاطبان هم قرار گرفت و باید گفت بخشی از فروشهای خوب فیلمهایی چون «زنها فرشتهاند» و «زن دوم» بیارتباط با حضور او نبوده است. متوسط فروش 920 میلیونی برای این ستاره سالهای نه چندان دور سینما رقمی رضایتبخش است.
اما قرار گرفتن نام «یوسف تیموری» و «الهام حمیدی» در اینجای فهرست آن هم با فروش متوسط 900 میلیونی کمی عجیب است؛ به هرحال این قوانین نانوشته کمدی و بده بستانهای مخاطب با چهرههای محبوب تلویزیونی همیشه در سینما تاثیرگذار بوده است.
اما فکر میکنید بیشترین فیلم اکران شده از یک بازیگر در سال پیش مربوط به چه کسی بوده است؟ مطمئنم درست حدس زدید؛ «مهران رجبی» با 6 فیلم! اگر «روز بر میآید» و «مینای شهر خاموش» را از فهرست او حذف میکردیم جای او حتی از «مهناز افشار» هم در این فهرست بالاتر میرفت!
اما به هرحال به لطف 3 فیلم میلیاردیاش در گیشه، متوسط هر فیلم «مهران رجبی» 850 میلیون تومان بود و برای همین است که سینماییها و تلویزیونیها برای در اختیار داشتنش جنگ و دعوا دارند!
«محمدرضا فروتن» هم از فیلمهایش حتما راضی است. جز تجربه شکست خورده «خاک سرد» (با 20میلیون فروش!) او 3 فیلم دیگر روی اکران داشت که فروشهای خوبی داشتند و هر چند مخاطب، بازیاش در «دعوت» را چندان نپسندید، اما «کنعان» و «زن دوم» او را در مقام همان بازیگر محبوب سالهای قبل قرار داد.
حالا میشود گفت فروتن پس از چند سال انتخابهای نامناسب، بازگشته تا تهیهکنندهها هم دوباره رویش حساب باز کنند. «مهتاب کرامتی» اما در سال گذشته هم «آتش سبز» ضد مخاطب را داشت و هم «زنها فرشتهاند» گیشه ای را. فیلمی که یک پاشنه فروشش روی او میچرخید.
البته «حس پنهان» که تلفیقی از هر دو بود را هم بر پرده داشت اما در نهایت متوسط فروش فیلمهایش به 700 میلیون تومان هم نرسید.
از «افسانه بایگان» که بگذریم و «اکبر عبدی» را با متوسط فروش 600 میلیون برای 3 فیلم، بازیگر تقریبا موفق گیشه بخوانیم، «حمید گودرزی» یکی از بدترین سالهای سینماییاش را پشتسرگذاشت. از او 5 فیلم اکران شد که فقط «انعکاس» فروخت که در آن هم نقش مکمل داشت. تمام نقش اولهای او در سال 87 شکست خوردند و حتی تهیهکنندهها که قصد داشتند از زوج سینمایی او و نیوشا ضیغمی (که هر دو سالهای قبل فیلمهای پرفروشی داشتند) و تکرارش برای مخاطب، پول پارو کنند، پشیمان شدند.
گودرزی و ضیغمی سال گذشته 3فیلم مشترک بر پرده داشتند که بیشترینش فقط 370 میلیون فروخت! برای «رضا عطاران» هم چنین اتفاقی افتاد و با شکست «قرنطینه» و استقبال کمرنگ از «تیغ زن»، میشود گفت حتی از اعتبار سینماییاش کاسته شد.
«شهاب حسینی» نیز هر چند در جشنواره کار را تمام کرد اما اینکه مجموع فروش 3 فیلم اکران شدهاش در سال 87 به 200 میلیون هم نرسید را حتما میتوان بهعنوان خاطرهای بد در حافظه سینماییاش اعلام کرد. عزتالله انتظامی و پگاه آهنگرانی و ... هم سال بدی را در گیشه تجربه کردند. لازم به یادآوری است که در این گزارش آماری، بازیگرانی در نظر گرفته شده بودند که حداقل 2 فیلم اکران شده در سال داشتند بنابراین محمدرضا گلزار، رضا شفیعیجم، ترانه علیدوستی،کامبیز دیرباز، مریلا زارعی و چند نفر دیگر باوجود فروش بالای تک فیلمهایشان، در این فهرست لحاظ نشده
سلام دوستان. من تصمیم دارم در آخر هر ماه عکس هایی که در قسمت درباره من وبلاگ قرار دادم در خود وبلاگ بزارم. چون عکسهایی که برای معرفی وبلاگ استفاده می کنم با موضوع پست همخوانی دارند و در پست بعدکه موضوع عوض می شه. عکس معرفی هم عوض می شه.
امیدوارم خوشتون بیاد.
عکس پست اول:گلشیفته
پست دوم:مردان پرسپولیس
پست سوم: وی سی دی دایره زنگی
پست چهارم: هر شب تنهایی در چین
خب اینم از این.چون وبلاگ تازه تاسیسه و در این ماه فقط همین چند پست رو داشتم همین 4 عکس رو گذاشتم.
امیدوارم خوشتون بیاد.
و در آخر اگر نظر بدید و ما حضورتون رو در وبلاگ حس کنیم خوشحال می شیم.
نوای دوتار هوش از سرم می پراند
با وجود مصاحبه مفصلی که خسرو نقیبی در شماره قبل با حامدبهداد داشت, انجام این گفتگو شاید به نظر عجیب برسد. اما همانطور که خواهید دید این دو گفتگو تفاوت هایی با هم دارند. با حامد بهداد در کافی شاپ سناتور قرار گذاشتیم تا به اندازه یک ستون کنار گزارش کنسرت دارکوب صحبت کنیم. ولی گفت و گو به جاهای خوبی کشیده شد که فکر می کنم ارزش این دو صفحه را داشته باشد. مهمترین ویژگی این مصاحبه, تفاوت لحن حامد با سایر مصاحبه هایش بود. هر چقدر که از اعتماد به نفس و غرور بالای او خوانده و شنیده بودم, این بار یک حامد بهداد کاملا متواضع را دیدم که دائم می گفت صدای خوبی ندارد و خوب نمی خواند و شرمنده موزیسین های حرفه ایست و... از این قبیل شکسته نفسی ها , گاهی سعی کردم با سوال هایم جوری انگولک اش کنم که همان حس اعتماد به نفسش بیدار شود, اما تا زمانی که حرف از موسیقی بود , تاش من ثمری نداشت به همین خاطر حرف را به سینما کشیدم تا لحنش تغییر کند ... که کرد.
1- اول از همه بگو که اصلا چی شد که تصمیم گرفتی سراغ موسیقی بیایی و شروع کارهای موسیقایی تو از کجا بود؟
این یک تصمیم گیری هدفمندانه ای نبوده, نه هست و نه خواهد بود. این تصمیم نه به عنوان یک کسی که موسیقی میداند و می خواهد موسیقی را به نعرض اجرا بگذارد , گرفته شده. الان در بین همه جوانک ها و همین هایی که هستند و می پلکند, هر کسی یک ته صدایی دارد دیگر. هر کس زیر لبش یک چیزهایی زمزمه می کند. من راستش در موقعیت کسی که کار موسیقی کرده و همین چند وقت پیش ها یک قطعه ای خوانده و مردم شنیده اند , خیلی معذبم و احساس راحتی ندارم. به خاطر اینکه هدفم عمقی ندارد. همه اطرافیان ما که همسطح ما هستند و همین قدر موسیقی می دانند, یا اصلا موسیقی نمی دانند...
2-اطرافیان سینمایی منظورت است؟
آه بروییچ! وقتی می گویم, بروییچ منظورم حسین علیزاده نیست, منظورم استاد دهلوی نیست, منظورم اسفندیار منفرد زاده نیست, منظورم دکتر صفوت نیست , پیر نیاکان نیست , منظورم حتی شادمهر عقیلی نیست! وقتی مو گویم بروییچ یعنی همین کسانی که نه آنها موسیقی را می فهمند و نه موسیقی آنها را می فهمد ! منظورم خودم ام! الان پسر بچه های 15-10 ساله هم دارند نظیر همین تجربه ها را انجام می دهند.
حالا چطوری می شود کسی که همچین شناختی در موسیقی از خودش دارد, بنشیند پررو پررو مصاحبه هم بکند؟! و بگوید می خواهم موسیقی کار کنم. این ها همه حرف است. ما دور هم جمع شدیم, فقط همین! برو بچه های موزیسین و کسانی که حوزه موسیقی برایشان خیلی جدی است, اگر دلشان خواست ببخشند, اگر هم نخواست نبخشند! ولی راستش این است که گفتم. راستی سوالت چی بود؟
3-اینکه اصلا از کجا شروع شد؟ من فکر می کنم این چیزهایی که تو می گویی یک سری اسم معمولی نیست که حفظ کرده باشی. کسانی که تو الان نام می بری آدمهایی فراتر از این آدم های دم دستی هستند که همه می شناسند... منظورم از دم دستی اصلا سطح پائین نیست. منظورم آشنا به گوش عامه است. مثلا اسم حسین علیزاده و... را همه شنیده اند, ولی تو از استاد دهلوی گفتی, از دکتر صفوت گفتی. اینها را کمتر کسی می شناسد. یعنی پشت این حرفها شناختی هست؟
هیچی نیست! می دانی؟ اینها فقط یک اسم است. ممکن است خیلی ها بگویند پازولینی, بگویند آنتونیونی, فلینی, آنکه " آخرین تانگو در پاریس" را سا خت که بود؟ آهان برتولوچی. و بعد تو فکر کنی که مثلا طرف از سینمای ایتالیا چیزی می داند. نه, اینها اسم است. خودم بهت راستش را می گویم!هیچ کس مثل من حقیقت را نمی داند. موسیقی مبحث شتاخته شده ایست. تمام حوزه های موسیقی در همه جای دنیا کلاسه بندی شده است. یک آرشیو درست و منظم دارد. حالا تو از هر کجایش که بپرسی من نمی دانم. این که تو روی قابلمه خانه تان یک ریتمی را یاد گرفتی خوب است. ولی که چی؟ این که یک آکوردی را سر دسته گیتارت پیدا کردی و باهاش " بوی گندم مال من, هر چی که دارم مال تو\ یه وجب خاک مال من, هر چی می کارم مال تو" را خواندی, که چی؟ اینها حسا ب نیست.
من از خوانندگی همین قدر می دانم. همان کاست هایی که شنیده ایم و... در سنتی های قبل از انقلاب مثل گلپا, ایرج, خوانساری, مرضیه, دلکش, پوران...
4- اینها را واقا دنبال کرده ای؟
گوش داده ام. دنبال کردن یعنی پژوهش. نه, من فقط گوش کرده ام. مامان این نوارها را در ضبط فیلیپس خانه گذاشته, من هم شنیده ام. گلهای رنگارنگ آن سالها را و... از پاپ هم داریوش, ابی, فریدون فروغی, فرهاد(که به نظر من در موسیقی پاپ ما درجه یک و مثال زدنی ترین خواننده پاپ است), مازیار, ویگن, عمادرام, عارف و...موسیقی هند را هم گوش کرده ام. دنبال کردن یعنی جهت مند بودن.
5-خب, تو جهت ات توی سینما بوده.
آره, اگر بازیگری و سینما را بگویی دنیال کرده ام. ولی اینجا نه. اتفاق است. در خانه با بچه ها نشسته بودیم ساز می زدند, یکهو من یک تکه آواز خراسانی (به جهت آنکه آنجا بزرگ شده ام) خواندم و آنها گفتند بیا کار کنیم. من فقط یک سازی بودم در دست آنها. انگار به یک پیت حلبی چوب بزنند و صدا بدهد! همین. هیچ اتفاق ویژه و درجه یکی نیست. هر کسی بگوید به به چیزی ندارم که بگویم, هر کسی بگوید اه اه چیزی ندارم که بگویم! موسیقی برای من نه اینکه جدی نبوده_ که اصولا هنر با ارزش و جدی ایست_ اما دنبالش نکردم.
6-جواب سوال اولم را هنوز نداده ای. مثلا من شنیده بودم که آوازهای منطقه خراسان را کار کرده ای.
آوازهای آن منطقه را برای فیلم " رقص با ماه" عبدالرضا کاهانی تمرین کردم که توقیف شد. من باید نقش یک مطرب را بازی می کردم و رفتیم در یکی از روستاهای بین سبزوار و نیشابور به اسم "بار". مدتی آن آوازها را آنجا یاد گرفتم. ما به روستاهای اطراف نیشابور سر می زدیم. بچه های نیشابور ساز می زدند, دوتار, نی, سنتور, دف و ... در سازهای آن منطقه دوتار هوش از سرم می پراند! به قول آریا عظیمی نژاد موسیقی خراسان بهترین موسیقی دنیاست! اما اگر بخواهم حقیقت را بگویم و کسی بی خودی شلوغش نکند, فکر می کنم موسیقی از آوازهای خانگی مادرم بهم به ارث رسیده است. مادرم همیشه زیر لبش زمزمه می کرد. خیلی از این ترانه ها را از بچگی از زمزمه های او به یاد دارم. صدای خوبی دارد. می دانم هم پدرم جوانیهایش صدای خیلی خوبی داشته و صفحه جمع می کرده, من آن صفحه ها و ریل ها را گوش می کردم. من هم از طریق سلیقه آنها با موسیقی آشنا شدم.
ما آن موقع تهران زندگی می کردیم, بعد رفتیم نیشابور. با یچه های هنرمند نیشابور آشنا شدم, نقاش ها, خطاط ها, موزیسین ها, خواننده ها و ... وای وای وای وای, خدایا! نیشابور عجب شهر عجیبی است. همه شان هنرمندند. آدم های غریبی اند. من رفتم آنجا که پیش منوچهر اشرف زاده موسیقی بخوانم, ولی خب دیگه, نشد
7-نت کار می کردی یا...؟
نه, نه. رفتم که یاد بگیرم. ولی تنبلی کردم. یک ملودیکا(سازدهنی) خاطره دوران دبستانم را تشکیل می دهد و یک ملودیکای دیگر خاطره دور راهنمایی را در نیشابور. بچه ها گیتار داشتند, سه تار داشتند, من همش صدای اینها را در می آوردم. یک کسی بود به نام آقای عرفای که خانه اش پر از ساز بود, پیانو, جاز, ساکسفون, ترومپت و ترومبون و... من عاشق این بودم که بروم خانه اینها مهمانی و با این سازها ور یروم!
راستش شاید در موسیقی استعداد داشتم که فرضا یک سازی را خوب بنوازم. مثل پیانو یا گیتار یا...
8-چه سازی را دوست داشتی یاد بگیری؟
خیلی دوست داشتم که گیتار بزنم ولی چون مسیرش را خیلی اشتباه و چیپ رفتم, به بن بست خورد و دیگر الان دوست ندارم گیتار بزنم. اگر معلم می گرفتم, اگر سیستماتیک دنبال می کردم این جوری نمی شد. من باید نت یاد می گرفتم و سلفژ و ریشه ای دنبال می کردم. ولی خب تا همین حدش هم در حوزه سینما کمکم می کند.
9-اینکه می گویی راه را اشتباه رفتم, الان حسرت می خوری یا نه و از آمدن به سینما خوشحال تری؟
حسرتش را می خورم. چون درست است که دوست ندارم کنسرت بگذارم و خوانندگی کنم, اما فکر می کنم می توانستم آن را جدی تر از این پیگیری کنم و لااقل وقتی با دوستانم کنار هم می نشینیم, من هم بتوانم با آنها ساز بزنم.
فعلا بای
10-خب این آوازی که تو می خوانی هم دست کمی ندارد ازآن ساز زدن. برایت گفتم. هومن جاوید تعریف می کرد که " یک بار با بچه ها نشسته بودیم, ساز می زدیم و می خواندیم; یکهو دیدم از پشت سرم یک صدایی می آید که مو بر تنمان سیخ شد, دیدیم حامد بهداد است. نمی فهمیدیم چی می خواند. یک اشعاری می خواند که مفهوم نبود, ولی بی نظیر بود."
آره, هومن جاوید از همان بچه ها بود که یکی دوبار با هم نشستیم, ساز زد و خواند. بعد نوبت را به من می داد که من هم بخوانم. ولی خب هیچی به هیچی!
11-آوازهای آن روستا چقدر کمکت کرد؟چند در صد از چیزی که الان بلدی, مال آن موقع است و چند درصدش مربوط به قبل؟
پنجاه درصدش مال آن فیلم است که البته ریشه در ژنتیک خراسانی ام دارد. در مجموع آن صداهایی که روی استیج از من دیدید, تنها یکسری آواست. کجا قابل مقایسه است با موسیقی نواحی جدی خراسان, مثل حاج قربان, استاد یگانه و... کجا می شود اینها را با هم مقایسه کرد؟ اشتباه است. آنها ناب اند, سینه به سینه یک روایت های موسیقی نواحی بهشان رسیده و به یک سری جملگی و یک سری نغمگی اشراف پیدا کرده اند. فرهنگی است که در آن جغرافیا پهن است و آنها بهش محیط اند. ما هم یک چیزهایی شنیده ایم و برای خودمان بلغور کردیم! در یک مصاحبه رادیویی هم از من پرسیدند که " بعضی ها خرده می گیرند که از سینما می آیند آواز می خوانند, این انتقاد وارد است؟" من هم گفتم بله وارد است, اما که چی؟ ما هم اگر یک نفر باعٍ شود که فیلم مان بفروشد, از خدایمان است. مگر رضا گلزار از موسیقی نیامد؟ مگر اولش در گروه آریان نبود؟ منتها آمد و الان تبدیل شده به یک سوپراستارکه برخی از فیلم های ما به خاطر او می فروشد. من هم اگر کمک کرده باشم که یک کنسرتی تعداد تماشاچی هایش بیشتر شده باشد, خوشحال می شوم. اگر یک نفر هم به خاطر من آمده همین خوب است.
12-کار تو بداهه بود دیگر, درست است؟ یعنی من می دیدم که هر بار یک چیزی می خوانی, یک بار شعری از محمد حسین یگانه می خواندی, دفعه بعد فراموشت میشد و یک چیز دیگر می خواندی .
آره, هر چی پیش می آمد می خواندم. بعضی شب ها با اضطراب می خواندم و صدایم می لرزید, بعضی شب ها ژوست بودم. اجرای خوبم به اجرای بدم در!
13- تو تجربه تئاتر هم داشته ای دیگر؟
آره, من اصلا تئاتر خوانده ام.
14-استیج لایو موسیقی سخت تر بود یا تئاتر؟
لایو موسیقی, خیلی سخت تر است. برای اینکه من بازیگرم و تئاتر رابلدم. این کار من است.
15-اولین بار که در تئاتر به روی صحنه رفتی چی؟
بازی می کردم مثل بنز!] لحن اش به سرعت تغییر می کند و می شود همان حامد بهداد سینمایی[ آره بابا, اون که تو جیب کوچیکته! بازی کردن روی صحنه و جلوی دوربین که مثل هلواست! آن را که اصلا صحبتش را نکن. اگر بخواهی راجع به آن صحبت کنی, اصلا روش مصاحبه عوض می شود! آنجا هیچگونه تواضعی ندارم. گو اینکه می دانم استیج من حتی با خیلی از خوانندگان حرفه ای فرق می کند. شاید بهتر بود که این جمله آخر را هم نمی گفتم. ولی بگذار در همین حد هم یک حالی به خودمان داده باشیم!(خنده)
16-سر تمرین باهمایون]نصیری[ و بقیه بچه ها کل کل داشتید که نمی خواستی بهت کوک را برسانند. آنها می گفتند کمانچه یک نت "دو" بزند که بدانی ا کجا بخوانی, ولی تو قبول نمی کردی. آخر سر, موقع اجرا چه شد؟
کوک یک جورهایی به هم می رسید. وقتی قبل از اجرا صدای کمانچه را می شنیدم, می فهمیدم باید از کجا بخوانم. خیلی سخت و وحشتناک بود. همش چشمم به شمارش دارا]دارایی[ بود که ببینم کجا باید آواز را شروع کنم و کجا تمام. خیلی ترسیدم.
17-آخرش راضی هستی حالا؟
ناراضی نیستم, به خاطر اینکه فکر می کنم کمک کردم به...
18-نه, صرفا از لحاظ موسیقایی.
یعنی چی؟
ان شاءا... بقیه اش بعدا چون من یک هفته ای دارم می رم مشهد.
و احتمالا برای چهلم استاد شکیبایی هم تهران نیستم. اگر بتونم یه
کافی نتی جایی پیدا کنم. سعی می کنم که برای چهلم آپ کنم.
و بخش سوم مصاحبه هم میفته بعد از این که از سفر برگشتم.
از طرف همه نایب الزیاره هستم.
فعلا بای
19-یعنی بخش تماشاگر را بگذار کنار, از حاصل موسیقیایی اش راضی ای؟
از حاصل خودم شاید راضی نباشم. چون می دانم که من در تکنیک خواندن, مسامل اشتباهاتی_حتی فاحش_ داشته ام. ولی اگر کمکی به بچه ها کرده باشم خوشحالم. اگر هم نه, نمی دانم باید چه بگویم.
20-احتمال ادامه پیدا کردن این کار؟
زیاد است. فکر می کنم می خواهم با این گروه همکاری داشته باشم. شاید 3-2 تا قطعه دیگر را اگر خواستند, برایشان خواندم.
21-آلبوم چطور؟
آلبوم اگر خودشان خواستند بدهند, ولی من در آلبوم هیچ مشارکتی نخواهم داشت و در آلبوم هرگز نخواهم خواند. این یکی دو قطعه ای هم که ضبط شده, هدیه من به گروه. ولی راستش خجالت می کشم که در آلبوم هم بخوانم.
22-اتفاقا یک حسن ماجرا این است که می توانی مثال نقضی باشی برای ناخواننده هایی که خواندند و هیچکدام موفق نشدند. چون اتفاقا وقتی می رود در آلبوم مردم می شنوند وگرنه تماشاچی کنسرت که نهایتا 6-5 هزار نفر است.
بهتر است که اگر قرار است که شنیده شود, برود در آ?بوم های تصویری با صدابرداری خوب. ولی اینکه در استدیو بخوانم نه, نه, نه, نه, نه!
23-خب کمی هم از علایق موسیقیایی ات بگو! اینهایی که گفتی همه ایرانی بودند, غیر ایرانی ها چی؟
جز بلوز خیلی دوست دارم. جانی لی هوکر, بی بی کینگ, باب دیلن (البته باب دیلن کانتری است). اریک کلپتون… ماجرای پینک کلوید از سرم نمی رود, کمل, جیم موریسون, کویین, یک زمانی الویس را خیلی دوست داشتم, مایکل را, مایکل واقعا به نظرم آرتیست است. مارک نافلر را خیلی دوست دارم. موسیقی های عربی را شنیده ام. گاهی اوقات ریدیو هد گوش می کنم, خیلی کم... جز بلوز, جز بلوز, جز بلوز, موسیقی ناب و درجه یک. یا موسیقی تاجیکستان, عالیم قاسم اف را خیلی دوست داشتم. موسیقی قوالی پاکستان را دوست دارم. همین طور موسیقی هندوستان را. منظورم فیلم های بالیوود نیست, موسیقی سنتی شان را می گویم.
کلاسیک هم که جای خودش را دارد و باخ و بتهوون و موتسارت و شوپن هم به قوت خودش باقی است و لازمه کارمان است. موقع تمرین تئاتر یا مدیتیشن, زیاد کلاسیک گوش می کنیم تا گوشمان تربیت شود.
24-از موسیقی های نواحی غیر از خراسان, چیز دیگری را هم دنبال کرده ای؟
مثلا موسیقی بلوچستان را شنیده ام, ولی ارتباط برقرار نکرده ام. شاید موسیقی که خیلی با آن راحت بودم موسیقی جنوب بوده است. به خاطر شعف و سروری که در آن هست.
25-عزایشان هم عالی است.
عزایشان هم خوب است. آن سنج و دمامی که می زنند, نوع سینه زنی شان, نوع رقصیدنشان, نوع کل کشیدن و هلهله کردنشان, درجه یک است.
26-شروه ها و یزله ها.
آره, یزله. با آنها من خیلی نزدیکم. با نی انبان.
27-من هر چه صبر کردم سیما بینا را نگفتی.
به به , به به, خب معلوم است. پریسا, بینا, عثمان, استاد یگانه و ... موسیقی خراباتی و موسیقی کوچه پس کوچه های تهران را هم خیلی دوست دارم. مثلا حسن شهرستانی یا یک بخش از موسیقی زورخانه.
28-و نظرت در باره محسن نامجو؟
محسن نامجو یک تجربه شخصی دارد می کند و من چون خودم خراسونی هستم کارش برایم جالب نیست. ولی شنیدم که خیلی ها باهاش ارتباط برقرار کرده اند.
29-یک چیزی که اصلا صحبتش را نکردیم, موسیقی سنتی این 30 سال اخیر و پس از انقلاب بود. نهایتا کسانی که از موسیقی سنتی نام بردی مال قبل از انقلاب بودند. این موسیقی را گوش می کنی اصلا؟
نه, واقعیتش این است که خیلی نمی توانم ارتیاط برقرار کنم. مگر یخشی از کارهای حسین علیزاده و آقای شجریان (به همراه لطفی و علیزاده). مثلا ((نی نوا))ی علیزاده درجه یک است. البته اگر بتوانیم آن را سنتی بدانیم. چون آن هم خودش از یم مدرنیته ای برخوردار است. من یکی از کاهایی که از آقای شجریان دوست دارم, کار ماهور ایشان است :"خوش است خلوت اگر یار, یار من باشد\ نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد" از آلبوم ((سرو چمان)) با پیر نیاکان. ولی از لحن نوحه خوانی که ته این مدل خواندن هاست خوشم نمی آید.
کسان دیگری هم هستند که یاد من بیندازید؟
30-کیهان کلهر.
آره. او خیلی اوستاست! کمانچه دیگر؟ او را دوست دارم. به خصوص همان کنسرت "]همنوا با[ بم" را. صدای خود همایون شجریان را هم دوست دارم. من شاید ارتباطم با موسیقی واقعی سرزمینم قطع شده.
31-موسیقی واقعی سرزمینت را آن سنتیه می دانی یا مقامیه؟
موسیقی نواحی را می دانم. آن منقبت خوانی ها, مداحی ها, ذکر ائمه(ع) و خداوند, مراسم زار در جنوب, آن چیزی که در وجود یک بخشی متجلی می شود, آن دو تار… من اینها را ترجیح می دهم.
32-دستگاه ها را که نمی شناسی, نه؟
تا یک حدی می توانم بفهمم این که خوانده شده در ماهور بود, یا همایون, یا راست پنجگاه, یا شور و نزدیک به آن دشتی و ابوعطا و... ولی اینکه در کدام گوشه است را نه, نمی دانم.
33-و سوال آخر درباره این موسیقی های تلفیقی...
بدم نمی آید. برای اینکه موسیقی ما را جهانی کند, بهتر است. در این 10 سال اخیر تجربه های زیادی شده که من هم گوش می کنم. به هر حال باید مواظب باشیم که چه موسیقی را به چه عنوانی به خورد مردم می دهیم.
خب اینم آخریش.
نماز روزه هاتون قبول. امیدوارم خوشتون بیاد.
کارت عروسی متفاوت دختر محمد رضا شریفی نیا
شماره 54-50 مجله تصویر سال به دستمان رسید که این بار عکسی متفاوتتر از همیشه روی جلد آن بود؛ عکس عروس و دامادی با لباس و آرایش سنتی ایرانی.
قضیه وقتی جالبتر شد که فهمیدیم این عروس ملیکاخاتون شریفینیا صبیه آقا محمدرضا خان شریفینیا و سرکار علیه آزیتا خانوم حاجیان «از مشاهیر تیارت و سینما توقراف» است. این روزها در کشورمان شاهد سبکهای مختلف عروسی هستیم.
از عروسیهایی که به شیوههای سنتی با آلوچه، خرما، دل و جگر، چای و پسته به پذیرایی از میهمانان میپردازند تا مهماندارانی که کراوات میزنند یا پرواز عروس و داماد بر فراز استخر قوهای زیبا! اما این بار عروسی متفاوت نیست بلکه عروس و داماد و کارت عروسیشان متفاوت است.
عکس روی جلد مجله تصویر سال مربوط است به کارت عروسی این عروس و داماد با پوشش متفاوت «یکی بود، یکی نبود» روزی در یکی از خانههای شهر تهران خانواده محمدرضاخان شریفینیا کنار هم نشسته بودند و کاملا اتفاقی به این نتیجه رسیدند که این کار متفاوت را انجام دهند.
هرکس نظری داد و حرفی زد تا حاصل کار، کارتی جالب شد که در روز جمعه 14 اردیبهشت 1386 هجریشمسی ساعت هفت تا 10 شب، جمعی از آشنایان این خانواده را به مجلس شادی آنها بکشاند.
«جونم براتون بگه» این کارت در ابعادی کمی کوچکتر از کاغذ A4 و افقی چاپ شد. متن آن را از کارتهای عروسی قدیمی و شیوههای گفتاری و نوشتاری قدیمی گرفتند. پدر عروس خانم و آقاداماد جناب امیر رضاخان طلاچیان زحمت بسیاری کشیدند تا نتیجه نهایی حاصل شد.
دو خط مختلف را برای روی کارت امتحان کردند؛ یکی به خط آقای شریفینیا و دیگری با فونت رایانهای (نمیدانیم در ایران باستان به فونت چه میگفتهاند؟!) بر این اساس نیمی از کارتها را با خط شریفینیا به میهمانها دادند و نیمی را هم به شیوه دیگر. تمامی کارهای چاپی کارت را عوامل دستاندرکار در خانه و بدون دخالت تجهیزات مدرن امروزی انجام دادند.
قالب مقوا را گرفتند، عکس عروسخانم و آقاداماد را پدر عروسخانم گرفت و خودش هم چاپ کرد، متن نوشته شده را به تعداد کارتها فتوکپی گرفتند و مقوای شابلون بیضی خریدند، عکس را روی آن چسباندند و در پاکت را هم برخلاف رسم این روزها با روبان نبستند، بلکه مهر و موم کردند. طبیعی است که این همه کار زمان زیادی میبرد و میزبانان عروسی تا سه روز مانده به مراسم درگیر این کار بودند.
دست و بال عروسخانم، آقا داماد و مادر عروسخانم روز مراسم زخم و چسبی بود. مرارت بسیار کشیدند و تمام لوازم این کارت را مغازه به مغازه گشتند و پیدا کردند و بالاخره آن شد که میخواستند و اما بشنوید از لباس عروس و داماد. حتما در جریان هستید که ضیاءالدین دری دارد سریالی میسازد به نام «کلاه پهلوی» که طراح لباس آن سارا خالدی است.
ایشان لباسی را که برای نقش شقایق فراهانی در این سریال طراحی کرده دو روز به عروس خانم ما قرض دادند و هر تکه از لباس داماد را هم از لباسهای یکی از بازیگران این سریال آوردند تا این عکس گرفته شود.
تنها اتفاقی که قرار بود بیفتد و نیفتاد این بود که داماد باید سبیل هم میداشت که نشد! قرار بر این شد که در عکس برای ایشان سبیلی نقاشی کنند و مهراوهخانم شریفینیا خواهر عروس خانم – ایضا بازیگر سینما و تیاتر – سبیلی برای ایشان نقاشی کرد که اشتباها نسخه رایانهای سبیلدار به عنوان عکس نهایی انتخاب نشد و در نتیجه داماد قصه ما بیسبیل ماند.
آرایش عروسخانم یا به گفته امروزیها گریم آن را خود ملیکا خانم روی صورتش انجام داد که این کار تا دو نیمه شب طول کشید. حتما برایتان سوال پیش آمده که مگر جشن عروسی ساعت دو نیمه شب بوده است؟
خیر. این آرایش و لباس خاص و سنتی تنها برای عکس روی کارت عروسی عروس و داماد ما تعبیه شده بوده. این زوج برای روز عروسیشان لباسهای روتینتری پوشینه اما باز هم خاص! آقاداماد فراک پوشیدند و عروس خانم لباس عروسی عربی.
جشن عروسی در یک باغ روباز بود؛ مردها اینور و زنها اونور. بخش مردها کاملا فضای سنتی همراه با تنبک، ویلن، چای و تخت و البته میز و صندلی هم برای کسانی که دوست داشتند موجود بود. بالاخره ایدهای که هرکسی تکهای از آن را گفت شکل گرفت و جالب هم شکل گرفت، چون فکر کردند که متفاوت باشند.
آقا داماد هم بسیار با این ایده موافق بود و فقط نگرانیاش از این بود که کارتها دیر به دست میهمانها برسد و آنها بیکارت بمانند اما این اتفاق نیفتاد و میهمانها جملگی اظهار کردند که کارت به این پسندیدگی اشکالی ندارد که دیر به دست ما رسید.
حالا بشنوید از پدر و مادر عروس که آنها هم آن قدیمها جشن عروسی نداشتند و کارتی را به در خانه آشناهایشان فرستادند که روی آن نوشته بودند که ما عروسی نگرفتهایم ولی پولش را صرف امور خیریه برای کودکان بیبضاعت که قدرت خرید حتی یکم جلد کتاب یا شام را ندارند، میکنیم و در واقع برای این بچهها عروسی گرفتهایم.
روی آن کارت هم پر بود از چهره کودکان تنگدست. بله دوستان، سرتان را درد آوردم و اینطوری بود که قصه ما به سر رسید کلاغ هم به خونش رسید.
ملیکا شریفینیا در پایان صحبتش در مورد مهراوه خواهرش میگوید: نمیدانم نظر او راجع به این نوع عروسی گرفتن چیست؟ باید خودش بگوید. شاید اصلا دوست نداشته باشد عروسی بگیرد. باید از خودش بپرسید، چون هر کسی باید در موقعیت قرار بگیرد.
در مورد بازتابهای مثبت و منفی احتمالی این کار عجیب هم میگوید: بازتاب منفی که تا به حال ندیدهام یا شاید به گوشم نرسیده، ولی مثبتش این بوده که همه میهمانها کارتمان را به عنوان یادگاری نگه داشتهاند. البته نه لای کتاب بلکه روی کتابخانهشان تا بگویند که به یادمان هستند. دستشان درد نکند. کسانی هم که در مراسم ما نبودهاند یا تازه با هم دوست شدهایم میگویند میشود یکی هم برای ما درست کنید؟
ملیکا شریفینیا در پایان میگوید که فکر نمیکند شقالقمر کردهاند. فقط خوب فکر کردیم و نتیجهاش این شد. خوب است که به دل بقیه نشست و در پایان اینکه از تمام عکاسان پیشکسوت که منتظر بودند عکسشان روی جلد مجله تصویر سال چاپ شود عذر میخواهم، ولی تقصیر من نبود!
برگرفته از روزنامه هم میهن - 4 روز شنبه
آمیتا باچان با دستمزد 2 میلیون دلاری در فیلمی از علی شاه حاتمی
علی شاه حاتمی مدتی است در دبی زندگی می کند.این کارگردان سینما که پس از فیلم "کولی" در سال ۸۱ بیشتر درگیر ساخت سریالهایی نظیر "خوش رکاب" و "بوی خوش زندگی" بوده مصمم است که نهمین فیلم خود را در کشور هند بسازد. در این فیلم که "قفس" یا "قهرمان چیه؟" نام دارد قرار است آمیتا باچان ستاره بالیوود بازی کند. این فیلم تولید مشترک ایران و امارات خواهد بود و یک شرکت عربی سرمایه گذار آن است. ظاهرا شیخ تهیه کننده اصرار به حضور آمیتا باچان داشته و شاه حاتمی در حال حاضر برای مذاکره با وی در هند به سر می برد.
از آنجا که شاه حاتمی علاقه ای به موبایل ندارد دسترسی به وی امکانپذیر نبود بنابراین برای پیگیری موضوع با دفتر تولید آخرین کارهای تماس گرفتم.یکی از کارکنان این دفتر در مورد پروژه توضیح داد که فیلمنامه طرح هنوز به طور کامل نوشته نشده اما قرار است به طور کلی در هند جلوی دوربین برود. همچنین یکی از نزدیکان خانوادگی شاه حاتمی با تایید خبر حضور آمیتا باچان در این فیلم ایرانی گفت: نقش مورد نظر برای این بازیگر مشهور کوتاه بوده و شاید کمتر از ۲ هفته بازی داشته باشد بنابراین احتمال حضور وی بسیار زیاد خواهد بود.اما در مورد حضور سلمان خان چیزی از زبان آقای شاه حاتمی نشنیده ایم.
گفته می شود وی برای بازی در این فیلم حدود ۲ میلیون دلار دریافت خواهد کرد.این بازیگر که نام واقعی اش آمیتاب باچان است از معدود بازیگرانی است که در دوره میانسالی نیز محبوبیت زیادی در هند و کشورهای آسیایی دارد. عامه مردم در ایران او را با بازی در نقش "وی جی" فیلم "قانون" به یاد می آورند. بد نیست بدانید برای حضور بازیگران خارجی در سینمای ایران تلاش های زیادی به ویژه در سالهای پس از انقلاب صورت گرفته است اما از آنجا که دستمزد ستارگان بسیار بیش از بودجه تولید فیلم در ایران است در نتیجه تنها بازیگران درجه ۳ در فیلم های ما به ایفای نقش پرداخته اند. البته در این میان استثنائاتی مثل آنتونی کوئین،تونیک آرکین و ژولیت بینوش را می توان نام برد که در مقابل دوربین کارگردانان ایرانی حضور پیدا کرده اند و البته سومی هنوز به مرحله عمل درنیامده است. در خصوص همکاری بازیگران هندی در سینمای ایران سابقه ای طولانی موجود است اما تنها مورد در سالهای گذشته به فیلم "آشوبگران" ساخته محمد رضا اعلامی مربوط می شود که تعدادی از بازیگران نه چندان مطرح سینمای هند در آن حضور داشتند.با این حساب مشخص نیست ایده شاه حاتمی نیز به اجرا درآید یا آنکه به وادی فراموشی سپرده شود.برای قضاوت درباره چند وچون این اتفاق ــ که می تواند حرکت مناسبی در جهت توسعه بازارهای جهانی سینمای ایران شود ــ فعلا بایدتامل کرد.
فیلمنامه تازهترین فیلم مشترک شان پن و هریسن فورد با موضوع دخالت یک ایرانی در ماجرای "قتل ناموسی" با اعتراض ایرانیان مقیم آمریکا دستخوش تغییر و تحول شد.
سایت خبری روزنامه انگلیسی گاردین اعلام کرد در صحنهای از فیلم سینمایی Crossing Over به نویسندگی و کارگردانی وین کریمر که مضمونی شبیه فیلم برنده اسکار "تصادف" ساخته پل هاگیس دارد، یکی از شخصیتهای ایرانی باید خواهرش را به دلایل ناموسی بکشد.
اما فردی ایرانیتبار که ظاهرا در این پروژه دخیل نبوده اما از موضوع و داستان فیلم خبر داشته، ماجرا را به شورای ملی ایرانی آمریکایی اطلاع میدهد. شورا هم بلافاصله با اعلام اینکه موضوع قتل ناموسی غیرواقعی و فتنهانگیز است، از کریمر کارگردان فیلم و بازیگر صحنه مورد نظر میخواهد هر طور شده این بخش از فیلمنامه را تغییر دهند.
کارگردان Crossing Over و باب و هاروی واینستاین تهیهکنندگان فیلم پس از بحث و مذاکره با اعضا شورای ملی ایرانی آمریکایی در نهایت تصمیم میگیرند برای جلوگیری از هر نوع سوء تفاهم فیلمنامه را تغییر دهند و موضوع قتل ناموسی را از آن حذف کنند.
سخنگوی برادران واینستاین در این باره گفت: "در حالی که ما به شدت به آزادی بیان معتقدیم، اما از سوی دیگر به اهمیت گفتگوهای سازنده میان هنرمندان و جوامعی که قرار است در فیلمها به تصویر کشیده شوند نیز باور داریم."
در Crossing Over که اواخر سال جاری میلادی در ایالات متحده روی پرده سینماها میرود، علاوه بر ستارگانی چون پن و فورد، اشلی جاد، ری لیوتا و چند بازیگر ایرانیتبار نیز ایفای نقش میکنند. فیلم داستان مهاجرانی از ملیتهای مختلف را روایت میکند که تلاش میکنند در لس آنجلس جایگاهی قانونی برای خود دست و پا کنند.
منبع: خبرگزاری مهر